بلاگ بیگول | صفحه 7 از 38 | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    بلاگ بیگول

    سرگرمی ها

    رمان آوای زندگی (قسمت دهم)

    آرتین رفت و اشکانم رفت بالا بخوابه. منم روی کاناپه لم دادم. داشتم تلویزیون تماشا میکردم چشمام سنگین شد گفتم تا آرتین بیاد و والیبال شروع بشه یکم بخوابم. نمیدونم کی خوابم برد و آرتین کی…
    سرگرمی ها

    رمان آوای زندگی (قسمت نهم)

    مامان از لباسم خیلی خوشش اومد و راضی بود همینطور از کفشم. خودمم خوشم اومد. فردا باید یکم سنجاق سر بگیرم تا بتونم موهامو جمع کنم. ساعت ده صبح بود که مهندس زنگ زد که دیرتر…
    دسته‌بندی نشده

    داستان من و آسایشگاه

    یک عصر تابستانی و من در حال قدم زدن تو خیابون که ناگهان یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش…
    دسته‌بندی نشده

    معرفی چند انیمیشن جذاب

    در این مقاله به چندتا از جذابترین انیمشین هایی که گرافیک بالایی هم دارند اشاره میکنیم،باما همراه باشید   سریال و فیلم بچه رییس بچه رییس،کارتونی با موضوع بچه ای که از شرکت بچه امده و…
    سبک زندگی

    با یک مشت دروغ زندگی نکن

    ته مانده نسکافه توی لیوان کاغذی ام کناری گذاشتم و برای بار صدم به همشهری رو به رویم خیره شدم .. فایده ای نداشت.. انگار که من داشتم خودم را گول میزدم،  این موقع سال با…
    دیگر موضوعات

    به خاطر سپردمت (قسمت 1)

    (تمامی سازمان ها ووقایع در این داستان غیرواقعی و براساس تخیلات نویسنده میباشد) نمیدونم اون یارو با خودش چی فکر کرده بود فکر کرده بود اگه منو شام مهمون کنه حکم دادگاهو عوض میکنم واقعا نمیدونم…
    سرگرمی ها

    رمان آوای زندگی (قسمت هشتم)

    یک هفته ای هست که از برگشتنمون از محمودآباد می گذره. آرتین و مهندس با هم رفتن و اینبار من و اشکان نرفتیم. چون قراره امروز از ویلای سام بازدید کنیم تا تغییراتی که می خوادو…
    سرگرمی ها

    رمان آوای زندگی (قسمت هفتم)

    قبل از رفتن به شرکت لباس و کفش و لوازم آرایشمو توی ساک دستی گذاشتم و به مامان گفتم: مامان امروز عصر سام مهمونی داره. بابا که هنوز خونه بود گفت: آره راستی گفته بود بهت…
    پشتیبانی