دختر مو طلایی | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    دختر مو طلایی

    یکی بود یکی نبود. یک دختر مو طلایی بود که موهای بلند و موج داری داشت. اسم این دختر کوچولوی زیبا، دریا بود.

    یک روز دریا کوچولو کنار پنجره ی اتاقش رفت و موهایش را از پنجره بیرون انداخت. در همین لحظه باد شروع به وزیدن کرد و موهای او را به هوا برد. باد که از پیچ و خم موهای او خیلی خوشش آمده بود ، به او سلام کرد و گفت:چه موهای قشنگی داری ، می شود کمی از موهایت را به من بدهی تا هر جا که رفتم همه بتوانند مرا ببینند.

    دریا کوچولو جواب سلامش را داد، کمی فکر کرد و گفت: باشد ، فقط مواظب موهایم باش. باد گفت: از این بابت خیالت راحت باشد. دریا هم کمی از موهایش را چید و به باد داد. باد از او تشکر کرد و شاد و خوشحال موهایش را با خودش برد.

    کمی بعد آسمان ابری شد و باران شروع به باریدن کرد. دانه های باران از روی موهای دریا کوچولو سر می خوردند و پایین می آمدند. باران که از این سرسره بازی خیلی خوشش آمده بود به او سلام کرد و گفت: چه موهای موج دار زیبایی داری می شود کمی از موهایت را به من بدهی تا بتوانم سرسره بازی کنم.

    دریا کوچولو جواب سلام او را داد، کمی فکر کرد و گفت: باشد فقط مواظب موهایم باش. باران گفت:باشد مواظبشان هستم.او هم کمی از موهایش را چید و آنها را روی شاخه ی روبروی پنجره آویزان کرد.باران از او تشکر کرد و شاد و خوشحال شروع به سرسره بازی کرد.

    مدتی بعد خورشید در آسمان نمایان شد. نور خورشید به موهای طلایی دریا کوچولو می خورد و رنگ طلایی آن طلایی تر می شد. خورشید که از نور درخشان خودش خیلی خوشش آمده بود ، به او سلام کرد و گفت: چه موهای طلایی زیبایی داری ، می شود کمی از موهایت را به من بدهی تا نور من طلایی تر بشود .

    دریا کوچولو جواب سلام او را داد و گفت: باشد ، فقط مواظب موهایم باش . خورشی خانم هم قول داد که مواظب موهایش باشد. او هم کمی از موهایش را چید و به خورشید داد. خورشید از او تشکر کرد و موهای طلایی دریا را روی سرش آویزان کرد و نورش طلایی تر شد.

    کمی بعد شب شد و ماه در آسمان شروع به خودنمایی کرد .ماه که چشمش به موهای زیبای دریا کوچولو افتاده بود ، و از زیبایی آن خیلی خوشش آمده بود ، به او سلام کرد وگفت: چه موهای زیبایی داری . همیشه دلم میخ واست موهایی مثل موهای تو داشتم می شود کمی از موهایت به من بدهی تا من هم موهایی به زیبایی موهای تو داشته باشم.

    دریا کوچولو جواب سلام او را داد ، کمی فکر کرد و گفت: باشد فقط مواظب موهایم باش . ماه گفت: حتما مواظب موهایت هستم . او هم کمی از موهایش را چید و به ماه داد. ماه از او تشکر کرد و موهای طلایی او را به سرش آویزان کرد.

    دیگر موهای دریا کوچولو کوتاه شده بود .او از کوتاهی موهایش خیلی ناراحت بود .اما از طرفی هم چون توانسته بود دیگرانی را شاد کند خوشحال بود و با خودش می گفت : موهایم دوباره بلند می شود.

    در همین لحظه مادرش او را از خواب بیدار کرد .دریا کنار پنجره خوابش برده بود و همه ی این ماجراها را در خواب دیده بود .

    مادرش او را در رخت خوابش گذاشت . به او شب بخیر گفت و او را بوسید و از اتاق بیرون رفت. در این لحظه چشمان دریا کوچولو به ماه افتاد . ماه داشت به او لبخند میزد و دریا با لبخندی که به لب داشت دوباره به خوابی شیرین فرو رفت.

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی