تا آرتین بیاد نصف کارامو کردم. به مهندس گفتم: اگه اشکالی نداره من لپ تاپو ببرم با خودم، شبا که خونه آرتین هستم رِندرای پروژه ها رو بگیرم که عقب نمونه. قبول کرد. آرتین طرفای ظهر…
سه روزه بابا بخش مراقبتهای ویژه هست و هنوز به هوش نیومده ولی دکترش میگفت که خطر عفونت رد شده و فقط باید بهوش بیاد تا بتونن آزمایشارو برای سلامت اعصاب حرکتیش شروع کنن. من این…
ماه های دی و بهمن به سرعت برق و باد گذشت. پروژه های محمودآباد و ویلای محمدی تموم شدن و تحویل دادیم. برج فرزاد به کندی پیش می ره چون فرزاد خودشم میخواد سر روند کار…
آرتین رفت و اشکانم رفت بالا بخوابه. منم روی کاناپه لم دادم. داشتم تلویزیون تماشا میکردم چشمام سنگین شد گفتم تا آرتین بیاد و والیبال شروع بشه یکم بخوابم. نمیدونم کی خوابم برد و آرتین کی…
مامان از لباسم خیلی خوشش اومد و راضی بود همینطور از کفشم. خودمم خوشم اومد. فردا باید یکم سنجاق سر بگیرم تا بتونم موهامو جمع کنم. ساعت ده صبح بود که مهندس زنگ زد که دیرتر…
یک هفته ای هست که از برگشتنمون از محمودآباد می گذره. آرتین و مهندس با هم رفتن و اینبار من و اشکان نرفتیم. چون قراره امروز از ویلای سام بازدید کنیم تا تغییراتی که می خوادو…
قبل از رفتن به شرکت لباس و کفش و لوازم آرایشمو توی ساک دستی گذاشتم و به مامان گفتم: مامان امروز عصر سام مهمونی داره. بابا که هنوز خونه بود گفت: آره راستی گفته بود بهت…
نمیدونستم چی بگم بهش سرم داشت می ترکید. بغض راه گلومو گرفته بود ولی قورتش دادم و خواستم از اتاقش برم بیرون تلفنم زنگ خورد. مهندس بود: جانم مهندس؟ -آوا چکار کردین شما؟ – چیو چکار…
دوش گرفتم و اومدم بیرون چون باند پام خیس شده بود، آتل پامو باز کردم باندشو عوض کردم و دوباره بستم.خوبی تجربه امداد گری همینه!!! خیلی خسته بودم بدون شام خوابم برد. صبح با صدای مامان…
به نام خدا ازدواج با خودکار!!! شاید در ابتدا با دیدن اسم داستان,متعجب بشید. اما این داستان واقعی و جالب زندگی من است. خب بزارید خودمو معرفی کنم..من جواد سهیلی هستم,دانشجو ام. یه دانشجو با کلی…
یکی بود یکی نبود. یک دختر مو طلایی بود که موهای بلند و موج داری داشت. اسم این دختر کوچولوی زیبا، دریا بود. یک روز دریا کوچولو کنار پنجره ی اتاقش رفت و موهایش را از…
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭي ﭘﺎﺩﺷﺎهي بود که ﻭﺯﻳﺮي داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ حادثه و ﺍﺗﻔﺎﻕ خير ﻳﺎ ﺷﺮي ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ شاه می افتاد،ﺑﻪ پادشاه ميگفت : “ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!” ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ…