کمی حوصله.......کمی شعر :) | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    کمی حوصله…….کمی شعر 🙂

    کمی حوصله….
    کمی شعر…..?
    .
    طفلی بیچاره و ساده دل دنیای قشنگی می
    داشت
    رابطش با آدمان گویا درختی می کاشت
    چُنان آدمی گر میشود در ذهن و خیال دگران
    زمانی بوده باشد زلال و سیال و روان
    او بر موری حتی جفا نکرد
    قلب خدایی اش را رها نکرد
    پلکان بچگی را گذراند
    دنیای قشنگش دگر زیبا نماند
    او به چَشم می دید دنیای فانی را
    او به گوش خود شَنید صدای جانی را
    دیدگانش تحمل سیاهی را نداشت
    باورش توان سختی را نداشت
    گویا وی دگر آزاد نیست
    طفلی بازیگوش و شاد نیست
    غبطه می خورد به پرواز پرنده
    رشد می کرد با پیچکِ رونده
    آرام آرام شهر شاداب دلش خاموش شد
    ظلم و غم بر او سوار و ، وی بی هوش شد
    در درونش عجب جنگ بیمناکیست
    مغلوب این ستیز روشنایی ست
    پلک های خسته اش را باز کرد
    پیچک عمر خود را ناز کرد
    آه و افسوس که او دیگر نیست
    برگ خشکی هم از او باقی نیست
    دیو قلبش دیوانه وار فریاد می‌کشد
    قوس قزح سر به بالین می نهد
    رشد و کمالش به بیراهه رفته
    دیو او از جلد خود به بیرون آمده
    او بزرگ میشود و او بزرگتر
    دلش سیاه میشود و سیاه تر
    نسناس بد دل درونش ریشه داشته
    غم روزگار بذر نمو برایش کاشته
    حال چه میتواند کند با سر درون
    مردمان چشمش لبخند زنند به برون!
    سرنوشت طفل ما فرجام نیک ندارد
    پیچک قصهٔ ما دگر توان ندارد!…….

    شاعر : اینجانب⁦?️⁩
    #مثنوی ?
    #اردیبهشت??⁦?️⁩
    .
    پ ن ۱ : می‌دونم شعر بسی طویل است عاما گشنگ است ?
    .
    پ ن ۲ : خارج از مزاح ، احوالات درونم بود که مرا وادار کرد دست به قلم شوم ، احساس خودم نسبت به این شعر بسیار عجیب است ! خرسند میشوم که شما هم نظر خود را برای اینجانب بنویسید⁦??⁩
    .
    یا حق

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی