داستان مسابقه نیش زنی | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    داستان مسابقه نیش زنی

    لطفا به ترتیب بیاید جلو نظم را رعایت کنید.

    آنقدر بلند فریاد میزد که گویی می خواهد حرف مهمی را به زبان آورد. کم مانده بود با آن صدای نخراشیده اش  انسان را بیدار کند و تمام کاسه کوزه مان را برچیند. نگاهی به جمعیت پشه هایی انداختم که در حال تیز کردن نیش هایشان بودند. جمعیت زیادی هم در اطراف روی تخت و طاقچه ایستاده بودند و داشتند آنها را تشویق می کردند‌.

    همه هیجان زده بودند. امروز روز آخر مسابقات نیش زنی بود. من که از نیش خودم مطمئن بودم در کنار بقیه شرکت کننده ها با قاطعیت ایستادم و به پوست کلفت ترین انسانی خیره شدم که توسط هیئت داوران برای مرحله آخر انتخاب شده بود. با لبخندی فکر کردم تمام اینها نیش شان کج و کوله می شود و فقط من می توانم در مدت زمان تعیین شده بیشترین نیش را بزنم.

    مسابقات شروع شد!

    با صدای وز بلندی مسابقات شروع شد. من با سرعت از میان ملافه ها یی که انسان دور خود پیچیده بود گذشتم. همه نقاطی را که می شد نیش زد را در یک نگاه بررسی کردم. فقط کف پایش بیرون بود و صورتش که نیش زدن روی آن ممنوع بود. بقیه همه به سمت پاهایش حمله کردند. اما من در کنار گوشش رفتم وزوز بلندی راه انداختم و با این کار باعث شدم او غلتی بزند. با هیجان دستانش را دیدم که برهنه شده بود.

    نیشم را در جلو ام متمرکز کردم و با سرعت حمله کردم. اما ناگهان دست دیگری بلند شد و ناگهان خودم را زیر ضربه دست پهن پیکر او دیدم. دیگر چیزی یادم نمی آید جز راهرو های بیمارستان و چراغ هایی که سو سو میزد.

    #برچسب

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی