آغاز زندگی ما انسان ها ازبدو تولد شروع می شود اما به یک نقطه ی مشترک ختم نمی شود
سوار بر چرخ وفلکی هستیم که شرایط طوفان و آرامش بعدش و حتی بالعکس را تجربه میکنیم
از باد ملایم بهاری که صورت هایمان را نوازش می کند گرفته تا غر زدن های گرمای تابستان و زردی پاییز وباد و بارانی که موهارا به بازی گرفته و جمع شدن های دور آتش در دل سرمای سوزناک زمستان
زندگی ما را به بازی می گیرد و سرنوشت برای اتمام کتابش به ما موضوع پیشنهاد میدهد
در کتاب سرنوشت هیچ یک ازما انسان ها راحتی و آرامش مطلق جای خوش نکرده
زندگی آسان نیست اما هیچ چیز این دنیا ابدی و ماندنی نیست که سخت بودنش باشد
زندگی غیرقابل پیش بینی است برای بروفق مراد نبودن شرایط نمی توانیم کسی را مقصر بدانیم .
درست نیست برای رهایی از گرفتاری ها یقه ی دیگران رو بچسبیم و بهونه گیری کنیم. برای مساعد نبودن حالمان به زمین و زمان فحش دهیم. برای درست پیش نرفتن کارهایمان بقیه را سرزنش کنیم
چرا یکبار انگشت اشاره مان را به سمت خودمان نشونه نمی گیریم و به این فکر نمی کنیم که شاید اشتباه از ما باشد؟! که من هم یک انسانم و ممکن الخطا که فکرکنیم یک جایی از راه را اشتباه آمدیم و حتی باعث شدیم چندنفر را با خود غرق کنیم.شایدهم میدانیم و به روی خودمان نمیاوریم شاید ظرفیت انتقادپذیری و جنبه ی شکست خوردن نداریم . به توانایی ها و باورهای خودمان شک داریم و برای پیشی گرفتن از بقیه چشم بر اشتباهات زندگی مان میپوشانیم .
هیچ کس قرار نیست با کسی مقایسه شود هیچ کس بالاتر و موفق تر از بقیه نیست. همه ی ما از درجه موفقیت خاص خودمان برخورداریم و با درنظر گرفتن شرایط زندگی خودمان سنجیده میشویم
قلم دست توست . دفتر روبه روی تو. واین هم سرنوشت تو
دنیای قشنگ خودت را آن طور که می خواهی بنویس …