آقای پاف غیب شده است! | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    آقای پاف غیب شده است!

    یکیبودیکینبود،توییهروستایخیلیخیلیکوچیکیهآقایخیلیخیلیبلندبهاسمپافزندگیمی‌کرد. آقایپافتنهابودوسرظهراکهمی‌رسیدخونهوسکوتآفتابهمه‌‌جایخونه‌اشرومی‌گرفت؛می‌شنیدکهیخچالشوکابینتاشازسکوتخونه‌اشوتنهابودنشحرفمی‌زنن. هرچیزیکهدلشونمی‌خواسترومی‌گفتندوفکر‌نمی‌کردندکهشایدپافصدایاون‌هاروبشنوه. یهروزکهپافازهمشونخستهشدهبود،تصمیمگرفتبرهوظهراتویجنگلپیاده‌رویکنه. ازاونروزبهبعد،هر‌روزظهرمسیرجنگلروازخونه‌اشونمی‌گرفت،آهنگ‌هایسادهروباسوتمی‌زدولابه‌لایدرخت‌هاغیبمی‌شد. یک‌باروسط راه‌رفتنشبهیکدرختبزرگبایکحفره‌یخیلیبزرگتررسید. حفره‌آنقدربزرگبودکهمردیبهبزرگیپافرادرونشجادهدوبهاندازه‌یکافیدنجبودکهیکنوزادراتاابددرخوابنگهدارد. پافمیانابروهایشراخاراند،کمیفکرکردوباخودشگفتکسیکهدرخانهمنتظرمنننشستهاست،کسی  درجهانپسازمرگهممنتظرمنننشستهاست. امادرخوابانتظارمرامی‌کشند،تکتکستاره‌هادامنشانرامرتبمی‌کنندومنتظرمی‌شوندکهبهرویابروموتاریکی‌امرانوردهندفکر‌هایشراجمعکرد. بهخانهبازگشتوجورابقرمزخال‌خالی‌اشراپوشید،بالشموردعلاقه‌اشرازیربغلگرفتوبهراهافتاد.روبه‌رویدرختبزرگتوخالیایستاد. نفسیباصدایبلندکشیدوجایشراپهنکرد. زنگساعتجیبی‌اشراقطعکردوتصمیمگرفتتاابددردرختبخوابد.

    هنوزچند‌سالیازخوابشنگذشتهبودکهکارکنانکارخانه‌بهجنگلآمدند. اره‌هایشانرابیرونآوردندوبرایکارخانهکاغذ‌سازیدرختبریدند. پافصدا‌هارامی‌شنیدولیسوگندخوردهبودکهبههیچعنوانچشمانشرابازنکند. همینشدکهکمینگذشتکهموقعخاراندنشکمشمتوجهشد،دستشسرچایشنیست. نهتنهادستش،چشمانش،گوش‌هایشوحتیانگشت‌هایباریکپایش. همهجاسفیدشدهبودوضخامتهیچ‌چیزاحساسنمی‌شد. پافکاغذشدهبود. خودشراجمعکردوبهلبه‌یکاغذرساندکهنجاتپیداکند،بهدستدختربچه‌ایکهدفترنقاشیشراورقمی‌زد،چنگزدومنتظرشدبیرونبیاید. دختربهاندازه‌یکافیقوینبودوتنهاتکهایازپوستکندهشدوگریه‌کنانگفتکاغذ‌دستمرابریدهاستازآنروزبهبعدهمینبهزبان‌هاافتادوهیچ‌کسبهپافکمکیبرایبیرونآمدننکرد.

    می‌گوینداگرتمامقطعاتکاغذیکهدستکسیرابریدهاست،درکاسه‌ایجمعکنیدوباشیروعسلبپزید؛پافرازنده‌می‌کنیدومی‌توانیدازاوتمامنوشته‌هایجهانرابشنوید.

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی