غرق در ظلمات | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    غرق در ظلمات

    مکالمه با او آرامش خاصی به من داد

    با اینکه فقط من گوینده بود و او صم بکم بود و حرفی نمی زد البته شاید من نمی شنیدم

    این مکالمه به من دل و جرات این را داد تا در چشمان او زل بزنم و قدرت فرار پیدا کنم

    خیلی سخت بود

    ولی باید آنجا را ترک می کردم

    و گرنه معلوم نبود چه میشد

    خوب نمیدیدم و حالت منگی داشتم انگار که هر لحظه می خواهم بیهوش شوم

    او از وقتی که از در خودم را بیرون انداختم به من زل زده بود و هر لحظه ممکن بود کاری کند

    با چشمانش داشت مرا به خودش فرا میخواند

    دست و پاهایم شل شده بودند انگار فلج شده بودم

    تا حالا اینقدر به من نزدیک نشده بود

    یا نه!!!

    کار خودم بود

    خودم چند سالی هست که دارم او را می پرورانم

    دیر کار از کار گذشته بود داشتم در نگاه عمیقش غرق میشدم

    بغض گلویم را گرفته بود ولی نمی ترکید  گریه ام نمی گرفت تا از این بغض سنگین که داشت مرا خفه می کرد فارغ کند

    چشمانش مانند دفتر خاطاتی بود که با زل زدن به آن خاطرات تلخ و شیرین

    البته خاطرات شیرین کم از تلخ نداشتند و تلخ هایی بودند در این قالب

    باید خودم را از آن مهلکه نجات میدادم باید کمک می خواستم

    ولی مشکل اینجا بود که زبانم قفل شده بود

    باید هر طور می شد از آن مخمصه فرار می کردم وخلاص می شدم  و یا …

     

    ادامه دارد..

    [xyz-ips snippet=”share”]

    3 دیدگاه. Leave new

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی