شعر | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    شعر

    وقتی که آسمان آبیست

    و در دشت های خاموش و فروبسته

    در شهری مرده و آرام

    صدای پرندگان درمانده،خفته.

    و تنها تو میتوانی به این ترانه و پرنده ها جانی دوباره بدهی که آسمان سرشار شود و آفتاب بر زمین فرود آید.

    و این نور زرد رنگ غریبی که با گریستن های مردی

    به اتاقم هجوم می آورد

    بر فراز کوه های سیاه خاموش

    در خیابان های کهنه

    روی نیمکت ها،پای بر زمین سرد

    می چرخند و دوباره زندگی فرسوده را آغاز می کنند

    بر فراز این آسمان

    مردگانی به زیستن ادامه می دهند

    پای در برزخی سرد می چرخند

    و خیال می کنند دنیا به آن ها فرصتی دوباره خواهد داد.

    مگر این جا همان زندگی نیست؟

    در رویاهایتان پای بگذارید و تا آن جا که می خواهید

    با این ترانه بچرخید

    تا دنیا نیز این خیال را دریابد

    که ما آدمیان دیروز نیستیم،ما آدمیانی دیگر هستیم،با بال های روییده!

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی