زندگی پرهیجان | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    زندگی پرهیجان

    همیشه یه زندگی پرهیجان برای ذهن های خلاق پیش میاد.اینو همیشه برادرم بهم می گفت.یادمه وقتی کوچیک بودم برادرم کوین همیشه راجب سفر های هیجان انگیز،داستان های غم انگیز و سقوط های مرگبار داستان می نوشت.نمی دونم توی ذهنش چی می گذشت اما می دونم اکن یه احمق تمام و کمال بود.ولی اون ذهن یه آدم دانشمند رو داشت.

    مامان همبشه می گفت:یکم شبیه کوین باش!

    اما از وقتی اون اتفاق توی خیابان سنت جیمز افتاد…

    همه چیز عوض شد…اون تصادف لعنتی.اون روز شد تلخ ترین روز زندگیِ من و مادرم.مادرم بعد از اون روز هیچوقت حرف نزد.آماندا خواهرم وقتی خبر رو شنید با یه پرواز هفته بعدش از فرانسه به خونه برگشت.مادرم خیلی سال بود که منتظر آماندا بود.اما وقتی اونو دید حتی نگاهش هم نکرد.مادرم به خاطر مرگ کوین توی شوک بزرگی بود.البته این شرایط زیاد طول نکشید و مادرم یک سال پس از مرگ کوین از دنیا رفت.

    آماندا همیشه منو اسکاتی صدا میزد و من نسبت به این کارش احساس انزجار می کردم.اما از اون روز به بعد دیگه اسکات صدام میزنه.

    زندگی ما غرق غم بود و هیچکس صحبت نمی کرد.همه انگار مرده های متحرک بودند.اما الان خیلی وقت از اون ماجرا میگذره .حالا من دیگه اون اسکات قدیم نیستم.باید خواسته برادرم رو که سالها آرزوش رو داشت براورده می کردم…

    یه زندگیِ پُرهیجان…

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی