دلنوشته نقابدار تاریکی | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    دلنوشته نقابدار تاریکی

    نقابدار تاریکی

    امشب می توانم جریان ستارگان را در آسمان بنگرم…
    می‌توانم شمیم مهتاب گم گشته در پس ابرها را استشمام کنم.
    گویی آسمان او را در حصار انگشتانش نگاه داشته تا از سپیدی خیره کننده اش…
    از پاکی بی همتایش…
    در برابر نگاه های اشک آلود و چشمان غرق گشته در سیاهی حفاظت کند.
    آسمان…
    بی انتهایی بخشنده، که در تمام لحظات خفته در شن های ساعت رنگش را به دریا می بخشد و چشمانش را لبریز از عشق می سازد، امروز بخشش زخم خورده اش را کنار گذاشته و زیبایی مروارید وجودش را با با کسی سهیم نمی شود.
    زخم هایی که در اعماق خود اندوهی برگرفته از اعتماد را گنجانده اند.
    اعتمادی که بارها و بارها تقدیم می سازد اما در روزهای سخت افراد…
    در ساعات دردناک سرنوشتشان…
    در آتش خشم آنها می سوزد و خاکسترش آغوش آسمان باز می گردد.
    دقایقی که همه او را مقصر می دانند برای درد هایشان…
    برای زندگی اندوه بارشان!
    زمزمه هایی اغشته به نفرت که در تنهایی اش او را به گریستن وا می دارند.
    اشک هایی که از جنس معصومیت…
    قطراتی که بخاطر بی گناهی ریخته می شود و چشمانی از دیدنشان به وجد می آیند و در لحظاتی که جامه اندوه برتن دارد، نگاه های از دیدن اشک های او شاد می گردند.
    زیبایی ای که بدون درک تلخی ژرفایش دیده می شود.
    خنده هایی که دلش را بیشتر می شکنند.

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی