داستان ندای وظیفه 4 | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    داستان ندای وظیفه 4

    داستان ندای وظیفه 4 ، جنگاوری نوین 1

    Story of call of duty 4 , Modern warfare 1

    انقلابی جدید در زمینه گرافیک سری بازی های ندای وظیفه کمپانی اکتیویژن.یک بازی نوستاژی و خاطره انگیز.یک بازی،بهتره بگیم یک خاطره زیبا و دوست داشتی اما با پایانی تلخ که هم دوست داشتیم اتفاق بیفتد هم نه.

    بهتر است نگاهی به داستان بازی بیندازیم …

     

    {توجه کنید که با خواندن این داستان ، احتمال لو رفتن بازی برای کسانی که آن را بازی نکرده اند وجود دارد.}

     

    داستان از جایی شروع می شود که سرباز جدیدی به نام

    جان سوپ مک تاویش

    John Soap Mactavish

     

    باید یک دوره آموزشی کوتاه را بگذراند تا بتواند به گروهی ملحق شود که فرمانده آن

    کاپیتان پرایس

    Captain Price

     

    نام دارد و فرماندهیِ

    گروه ضربت 141

    Task Force 141

     

    را بر عهده دارد.مک تاویش،کاپیتان پرایس به همراه

    گاس

    Gas

     

    به مأموریتی می روند و باید مدرکی را از داخل یک کشتی بر دارند.

    تا به اینجا با سه شخصیت اصلی داستان آشنا شدیم.

     

    خطرناک ترین تروریست خاورمیانه به نام

    خالد ال اسد

    Khaled Al Asad

     

    رئیس جمهور

    یاسر الفلانی

    Yaser Al Folani

     

    را دستگیر و جلوی دوربین تلویزیون بین المللی ترور می کند و ترس جهانیان را فرا می گیرد.

    برای جهان سؤالی به وجود می آید که یک تروریست چگونه به تنهایی می تواند رئیس جمهور یک کشور و ارتشش را شکست دهد.

    بنابر این ارتش آمریکا به ایستگاه تلویزیونی که خالد را نشان می دهد حمله می کند تا او را دستگیر کنند اما،در طرف دیگر،کاپیتان پرایس و تیمش برای نجات جاسوس جهانی به نام

    نیکولای

    Nikolai

     

    که توسط افراد خالد دستگیر شده بود به یک روستا می روند و کاپیتان پرایس به کمک دوست قدیمی خود

    کاماروف

    Kamarov

     

    و افرادش توانستند نیکولای را نجات دهند.پس از اینکه نیکولای آزاد شد از کاپیتان پرایس پرسید که آیا ارتش آمریکا برای دستگیری خالد به ایستگاه تلویزیونی حمله کرده اند یانه که با شنیدن جواب مثبت کاپیتان پرایس،نیکولای ناراحت می شود چون میداند خالد کجا مخفی شده.

    ارتش آمریکا پس از اینکه به ایستگاه تلویزیونی رسیدند متوجه شدند که حرف های خالد ال اسد از قبل ضبط شده.

    هلی کوپتر کاپیتان پرایس در راه،شناسایی می شود و با برخورد با ضد هوایی دشمن،منهدم می شود.آنها پیاده به راه خود ادامه می دهند و پس از مدتی درگیری با دشمن توسط نیروی پشتیبانی بالاخره به روستای مورد نظر می رسند.

     

    ارتش آمریکا پس از درگیری های فراوان با نیرو های دشمن درحال فرار هستند که ناگهان یک بمب هسته ای منفجر می شود و 30,000 سرباز آمریکایی کشته می شوند.حالا کاپیتان پرایس باید خالد را پیدا کند و از او حرف بکشد.کاپیتان،اسد را پیدا میکند و هنگامی که درحال بازجویی از او بود ناگهان تلفن خالد زنگ میخورد.وقتی کاپیتان پرایس تلفن را جواب می دهد،صدایی می شنود و همه چیز را متوجه می شود،سپس خالد را میکشد.

    آن فرد چه کسی بود؟

    چرا کاپیتان پرایس بعد از شنیدن صدا،خالد را کشت؟

     

     

    آن فرد،

    امران زاکائف

    Imran Zakhaev

     

    همان پشتیبان خالد برای دستگیری و ترور الفلانی بود.حالا بر میگردیم به خاطرات 15 سال پیش کاپیتان پرایس.زمانی که فرمانده او،

    کاپیتان مک میلان

    Captain Mac Milan

     

    بود.وظیفه آنها ترور امران زاکائف بود.آن دو خود را به بالای یک ساختمان رساندند و قرار بود زمانی که زاکائف سر معامله می رود او را ترور کنند.این وظیفه بر عهده پرایس بود.

    پرایس آماده شلیک بود،سر زاکائف را نشانه گرفته بود و منتظر علامت کاپیتان مک میلان بود.وقتی مک میلان دستور شلیک داد پرایس شلیک کرد ولی،به دلیل وزش باد زیاد تیر پرایس تغییر جهت داد و به جای سر او،دست چپش را قطع کرد.

    ترور امران نامؤفق ماند.

    گروه ضربت 141 باید از آن روستا فرار کند که توسط نیروهای دشمن شناسایی می شوند و پس از درگیری با دشمن بالاخره فرار می کنند.

    حالا گروه ضربت به سراغ پسر امران،

    ویکتور زاکائف

    Victor Zakhaev

     

    می روند تا با دستگیری او،بتوانند به پدرش برسند.ویکتور روی پشت بام گیر می اُفتد.وقتی می بیند چاره ای ندارد با تفنگی که در دست دارد خود را می کشد ولی قبل از خودکشی جمله ای به زبان روسی می گوید.امران که از مرگ پسرش خشمگین شده پیام تهدید آمیزی ارسال می کند ولی با ارسال این پیام،محل مخفی شدنش لو می رود.گروه ضربت و ارتش آمریکا با یکدیگر متحد می شوند و به محل اختفای زاکائف می روند تا جلوی پرتاب موشک هسته ای و رخ دادن فاجعه هیروشیما را بگیرند تا مجدداً این اتفاق رخ ندهد.پس از متوقف کردن موشک آنها قصد فرار با سه جیپ را دارند که افراد زاکائف که تعدادشان زیاد است به تعقیب آنها می پردازند.آنها به یک پل می رسند که همان لحظه،هلی کوپتر دشمن پل را خراب می کند و کاپیتان پرایس و یارانش گیر می اُفتند.پس از کمی درگیری با دشمن هلی کوپتر امران باز آنها را زمین گیر می کند.یاران کاپیتان پرایس کشته شدند و تعداد کمی سرباز که به سختی تعدادشان به اندازه انگشتان یک دست میرسد در حال جان دادن هستند.امران و سربازانش از هلی کوپتر پیاده می شوند و سرباز های نیمه جان را می کشند.بالاخره نیروهای پشتیبانی به فرماندهی کاماروف از راه می رسند و هلی کوپتر دشمن را نابود میکنند.در این بین کاپیتان پرایس زخمی شده ولی به سختی یک کلت به مک تاویش می دهد و مک تاویش بالاخره کار امران را یکسره می کند.کاماروف و افرادش در حال انتقال سرباز ها به هلی کوپتر هستند که مک تاویش می بیند که یک سرباز دارد کسی را احیای قلب می کند ولی انگار جواب نمی دهد.آن شخص کاپیتان پرایس است که به نظر کاپیتان ما کارش تمام شده.

    پایانی که هم دوست داشتیم اتفاق بیفتد چون میخواستیم زاکائف از بین برود و هم نه چون کاپیتان دوس داشتنی ما از دست رفت.

     

    نسخه چهارم از سری بازی های ندای وظیفه،خاطره ای بود که در ذهن بازیبازان ماند،می ماند و خواهد ماند.

     

    اُمیدوارم از این مقاله لذت برده باشید 🙂

    نویسنده:سیّد مهدی خوشکام

    #برچسب

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی