بی تفاوت نگذریم | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    بی تفاوت نگذریم

    با قیافه ایی کسل آلود و نگاهی خسته و آرام سوار اتومبیل می شوم چشمانم را درشت تر می کنم تا با نگاهی دقیق اطرافم را بنگرم.

    تابلو های مغازه ها ، مردم ،ماشین ها ،ناگهان تصویر ثابت می شود ، حال فقط پیرمردی را می بینم که در این هوای یخ زده تیشرتی کهنه به تن دارد و جعبه های دستمالی در دست به چشمانش خیره میشوم چشم هایی که در ثانیه پر از امید می شوند!

    آن هم برای درخشش نور چراغ قرمز!

       کمی نگذشت که لب هایش به خنده باز شد، زیاد پیدا نبود اما من میتوانستم شاهدش باشم .

    راننده شیشه را پایین میکشد و پولی ناچیز در دستان او میگذارد پیرمرد جعبه دستمال را به سمت او میگرد اما راننده از خیر گرفتن جعبه میگذرد و فقط میل دارد هرچه زودتر شیشه را بالا بکشد انگار که پیرمرد آدم خوار است!

     آن زمان بود که با خود اندیشیدم به راستی به کدام دلیل خودمان را انسان میدانیم یا اینکه  مگر قرار نبود که اگر عضوی به درد اورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار؟!

    چه ساده میگذریم از کنار آدم هایی ک دست یاری به سویمان دراز میکنند انگار آن دلی که خدا در وجودمان تعبیه کرده سنگی بیش نبوده است

       بااینکه میتوانیم اما نمی خواهیم ؟  در آخر باید بگویم آنچه بیش از همه مرا نگران آینده کرده است ( بی تفاوت گدشتن ما از کنار یکدیگر است)

                                                                      {   بی تفاوت نگذریم     }

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی