باغ همسایه | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    باغ همسایه

    من میوه ای بودم نشسته بر بلندترین شاخه سیب…

    آن روز که باد شدید، وزید.

    شاخه درخت از تن آن برکشید

    باد شاخه را باخود برد

    در زمین همسایه بر زمین کشید

    سیب از شاخه بر زمین قل خورد

    از سنگ وچوب گذرکرد وبه رود رسید

    درحال  ؛ از حال برفت

    پاییز آمد وزمستان از پسش گذشت ؛حال موسم بهار است،سیب اکنون یک دانه بود.

    دانه ای در انبوه خاک زندانی…

    گشته بر آن آب روانی…

    فروردین جایی به اردی و خرداد داد؛ودانه جای به نهال سیب.

    نهال سیب که خودرا درتیر دید

    قد برکشید وبه خورشید رسید…

    برگهایش پهن وبازوانش بلند؛سالها گذشت.

    اکنون سیب دیگر دانه نیست

    اکنون سیب دیگر نهال ومیوه نیست

    حال باغی است در زمین همسایه…

     

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی