عاشقانه ای در پاییزان | بیگول
  • خدمات ما
  • 0

    عاشقانه ای در پاییزان

    اواسط پاییز بود و برگ های طلایی رنگ مثل چتر بازانی در میدان جنگ به پیاده رو حجوم میاوردن

    ولی آخه کدوم جنگ؟!…

    جنگی در کار نبود تنها قدم زدن من بود و کسی که تمام شادی های روز های تار نو جوانی ام را باعث میشد.کسی که با جان و دل دوستش داشتم .

    دست گرم و کوچکش تو دستم بود و صدای خش خش له شدن برگ ها زیر کفش های زمخت من و بوت های ناز و کوچک او گوشمون رو نوازش میداد…

    بادی نسیم گونه ولی سرد و نمناک از بافت های زمستونی که تنمون بود رسوخ میکرد و آزارمون میداد ولی چیزی که باعث میشد به اون پرسه ی رمانتیک ادامه بدیم گرمای عشقمون بود.

    به یاد اون روز ها که گذشت…

    به راستی که چقدر قلم اخوان در وصف پاییز زیباست :

    “به اسب یال افشـان زردش مے چمد درآن

    پادشــــاه فــــصــــــل ها پــــــــایـــیـــــز”

     

    #برچسب

    [xyz-ips snippet=”share”]

    برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
    پشتیبانی